شنیدستم که شهبازی کهنسال کبوتر بچه ای را کرد دنبال
شنیدم که بازِ سالخورده ای کبوتر بچّه ای را دنبال کرد.
زبیم جان به هر سو بود پران به هرسو تاخت ، تازان ازپی اش باز
شنیدم که بازِ سالخورده ای کبوتر بچّه ای را دنبال کرد.
به دشت وکوه و صحرا بود پرّان ز چنگ باز شاید در برد جان
به طرف دشت و کوه و صحرا پرواز می کرد تا شاید از دست باز نجات یابد.
زجان خود کشید او آن زمان دست درختی در نظر بگرفت و بنشست
مرگ را در پیش چشم خود دید و ناامید شد درختی را در نظر گرفت و نشست.
نگه کرد آن نگون اقبال بر زیر که صیادی کمان بر کف به زه تیر
آن کبوتر بدبخت، وقتی پایین را نگاه کرد دید شکارچی تیری را بر کمان گذاشته و او را نشانه رفته است.
به زیرپای صیّاد و به سر، باز نه بنشستن صالح است و نه پرواز
زیر پایش صیاد و بالای سرش باز شکاری بود ونه نشستن و نه پرواز، هیچ کدام صالح نبود.
به کلی رشته امید بگسست در آن دم دل به امید خدا بست
کبوتر کاملاً نا امید شد و در آن لحظه به خدا امیدوار شد.
چو امیدش به حق بود آن کبوتر نجات از مرگ دادش حی داور
چون امید آن کبوتر به خدا بود خدا او را از مرگ نجات داد.
بزد ماری به شست پای صیاد قضا بر باز خورد آن تیر و افتاد
ماری انگشت شصت پای صیاد را نیش زد و تیر از دست او رها شده و به باز شکاری خورد و افتاد.
به خاک افتاده هم صیاد و هم باز کبوتر شاد و خندان کرد پرواز
کبوتر و صیّاد هر دو بر زمین افتادند و کبوتر خوش حال و خندان پرواز کرد.